رجوی با تبلیغات چهره شد

نويسنده:محمد حسین عباسی

گفت و گو با ابراهیم محمدزاده

مهندس ابراهیم محمدزاده متولد 1325 در مشهد بنا بر دوستی‌ِ دوران جوانی خود با مسعود رجوی، یكی از گزینه‌های گفت‌وگوی ما بود كه وی را در دفتر روزنامه كیهان ملاقات كردیم. در یك جلسه هفتگی با مسعود رجوی آشنا و توسط او به سازمان مجاهدین خلق معرفی شد ولی پس از آنكه نتوانست با افكار و عقاید آنان كنار بیاید از سازمان جدا شد. در سال 54 با آنكه عضو سازمان نبود ولی به خاطر معرفی شخصی به سازمان، دستگیر و به زندان افتاد و هم‌زمان با پیروزی انقلاب اسلامی آزاد گردید. او از مراودات بسیاری كه با اعضای اصلی سازمان مجاهدین خلق داشته خاطرات زیادی دارد.
اعتقاد آن‌ها به این نكته بود كه تنها گروهی كه می‌تواند انقلاب را به پایان مسیر خود هدایت كند همین سازمان است. جریان‌هایی نظیر چریك‌های فدایی خلق، جریان پویان و احمدزاده و نظایر آن به دو علت نمی‌توانستند پیشتاز این حركت باشند. یكی عدم اعتقادات مذهبی آن‌ها در مبارزات و دیگر اینكه با فرهنگ مردم ایران آشنایی كامل ندارند. حتی بعضی از این جریان‌ها ضد فرهنگ هم تلقی می‌شوند. در عمل هم دیده‌ایم كه آن‌ها خیلی زود شكست خوردند. حالا بحث این است كه آیا سازمان مجاهدین خلق به‌واقع یك جریان مذهبی هست یا خیر؟ اینكه سازمان تفاسیر ماركسیستی از قرآن ارائه و در آینده هم تغییر ایدئولوژی می‌دهد به خاطر این است كه عمق دیدگاه مذهبی‌شان كم است. آن‌ها نمی‌توانستند پیچیدگی‌های مسائل مبارزاتی و ادامه آن را بر اساس قوانین و مبانی اسلامی حل كنند. از همین‌رو به ماركسیسم پناه آوردند. دین دارای حصارهایی است كه یك‌سری بایدها و نبایدها را برای انسان پیش می‌آورَد. این بایدها و نبایدها برای منافقین مشكلات عدیده‌ای را رقم زد. به‌عنوان مثال یك مسئله كاملاً محسوس و قابل لمس را مثال می‌زنم «مسئله ازدواج» در خصوص ازدواج، آن‌ها مخالف صد درصد این موضوع بودند. چراكه می‌گفتند یك چریك حرفه‌ای واقعی نباید با غل و زنجیر ازدواج وابسته شود. در سازمان هركسی كه ازدواج می‌كرد به‌نوعی فاتحه‌اش خوانده می‌شد. برای حل مسئله آمدند و صورت‌مسئله را پاك كردند و ازدواج را یك مسئله منتفی‌شده و منفی تلقی كردند و چون نتوانستند معضلاتی كه در اثر ازدواج نكردن برای انسان پدید می‌آید را حل كنند. مسائلی كه در خصوص فحشا و بی‌بندوباری‌ها در سازمان به وجود آمد حاصل همین بی‌تدبیری‌ها بود. منافقین با وجود داشتن مدعاهای مذهبی بودن انقیاد مذهبی را نپذیرفتند. چون در آن صورت باید در صف آموختن مبانی ابتدایی اسلام و راه‌ حل‌های ویژه اسلام ناب محمدی می‌نشستند و آن‌ها هرگز حاضر به این كار نبودند.
وقتی منافقین اولیه عنوان می‌كنند جریان‌های ماركسیستی در ایران نمی‌توانند اوج بگیرند، مسئله خلقی بودن به‌عنوان امتیاز آشنا بودن آن‌ها با فرهنگ مردم مطرح می‌شود. سازمان مجاهدین هم برای آنكه خود را نوك پیكان مبارزه می‌دانست، این مهم را مطرح می‌كرد. در زمانی كه جریان سازمان در حال شكل‌گیری بود، سخنرانی‌های دكتر شریعتی هم در حسینیه ارشاد برگزار می‌شد.
پیش‌تر در كشورهای آفریقایی، افرادی مثل امه سزر یا فانون به خاطر اینكه نشان دهند برخاسته از توده‌های خلق هستند كنكاشی در سرودها و رقص‌های آفریقایی كرده بودند تا در آن‌ها زمینه‌هایی را برای اثبات خلقی‌ بودن خود بیابند.
در ایران هم مبانی دینی و اعتقادی و كتاب‌های مذهبی چون قرآن و نهج‌البلاغه و عاشورا و كربلا و امثالهم زمینه‌های بسیاری برای همراهی مردم با مبارزه را به وجود می‌آورد. به همین علت مذهبیون به‌عنوان پیشتازان مبارزه، هم مطرح می‌شدند. برای مجاهدین این یك ادعای صد درصد ضروری بود. آن‌ها وقتی می‌دیدند در طرف مقابل روحانیان شیعه قرار دارند و به نظر آنان جریان 15خرداد و تبعید امام نیز به‌عنوان یك شكست و بن‌بست بود باید شیوه‌ای نو در طرح مبارزاتی و عملیاتی خود انتخاب می‌كردند. 15 خرداد از لحاظ سازمان، یك نقطه بن‌بست بود. برای همین آمدند و عنوان كردند ما از روحانیت مسائل اسلام را بهتر می‌فهمیم. این قضیه بین خودشان مطرح شد. هرچند با شهید مطهری، شهید باهنر و دیگران در مورد تفسیر و تبیین آیات قرآن بحث می‌كردند و یا كتاب‌هایی مثل امام حسین(ع) را تفسیر و چاپ می‌كردند و در دسترس عموم می‌گذاشتند ولی در میان خودشان این مسئله شدت گرفت كه روحانیت توانایی كار انقلابی ندارد و با معیارهای مبارزاتی آشنا نیست. ما باید پیشتاز باشیم و اسلام و مبارزه را معرفی كنیم. نقطه‌ضعف منافقین در وهله اول از همین‌جا شكل گرفت كه تصور می‌كردند بیشتر از روحانیت می‌فهمند و به فرهنگ تشیع مسلط‌ترند.
یادم هست چند روز بعد از آنكه در یكی از جلسات بحث شهید مطهری در حسینیه ارشاد شركت كرده و از بیانات عمیق ایشان لذت كافی برده بودم مسعود رجوی را دیدم و در مورد آن سخنرانی با او بحث كردم. جوابی كه به من داد خیلی مهم بود. او به جای هر تحلیل یا انتقاد منصفانه در مورد بحث‌های آقای مطهری به من گفت: «‌رها كن این حسینیه ارشاد را با آن چلچراغش.» حالا ببینید حسینیه ارشاد و چلچراغ آن چه ربطی به بحث شهید مطهری داشت.
همان مشكلی كه روحانیان با منورالفكران در زمان مشروطیت داشتند در سازمان هم وجود داشت و رجوی هم مجبور بود با پیش كشیدن بحث بی‌ربط چلچراغ حسینیه ارشاد رد گم كند و از جواب دادن طفره رود. امثال شیخ فضل‌الله نوری اگر حاضر نشدند به مسئله مشروطه تن دهند، به خاطر جریانی بود كه سعی در انحراف مشروطیت از همان ابتدا داشت. حضرت امام هم همین حركت را پی ‌می‌گیرند و در جواب برخی از سران مجاهدین كه افكار و كتاب‌های سازمان را به ایشان ارائه كرده بودند می فرمایند: «شما اعتقادی به اسلام ندارید و می‌خواهید مبتنی بر معیارهای ماركسیستی، اسلام را تبیین و تفسیر كنید.» مجاهدین از ابتدا ماركسیسم را محور قرار داده بودند و اسلام را با آن می‌شناختند. این سیر تاریخی از دوران مشروطیت با معیارهای الهی اسلام در تاریخ ایران هویدا و آشكار است.
مهدی ملك‌زاده در كتاب تاریخ انقلاب مشروطه جلسه‌ای را عنوان می‌كند كه در باغ میرزا سلیمان ‌خان میكده شكل گرفته بود. این جلسه را عده‌ای از منورالفكران آن زمان برگزار كرده بودند. او سال تشكیل این جلسه را 1323 یا 1322 هجری قمری، یكی دو سال قبل از پیروزی انقلاب مشروطه، عنوان می‌كند. در این جلسه اعلام می شود: «ما باید افكارمان را از روحانیان پنهان كنیم چراكه این‌ها در مقابل دولت هستند. باید یك همكاری موقت بكنیم و سپس كار را از دست آن‌ها بگیریم. ما نباید علمای نجف را در جریان كارهای خود قرار دهیم. چون آن‌ها در میان مردم نفوذ دارند.
منافقین هم بر اساس عدم تعهد به اسلام و بی‌سوادی نسبت به آن با جریان مذهب در جامعه ‌ بازی كردند و بعدها اثرات كار خود را دیدند. فاصله عمیق آنچه كه در درون منافقین و تبلیغات ظاهر آنان در طرف‌داری از دین و روحانیت و موضوع مشترك روحانیان و منافقین در ضرورت مبارزه كار را به جایی رسانده بود كه حتی آقای مهدوی كنی در خصوص احمد رضایی گفته‌اند: «اگر ایشان نمازشان را هم درست قرائت نكنند من در نماز به ایشان اقتدا می‌كنم.»
پرداختن به این نكته هم حائز اهمیت است كه جریان سازمان مجاهدین خلق به‌نوعی از دل جریان نهضت آزادی برمی‌خیزد. آنان و مهندس بازرگان بعد از پیروزی انقلاب به‌عنوان پدر و فرزند فكری از یك دیگر یاد می‌كنند. به هر حال عملكرد لیبرال‌های مسلمان در آن سال‌ها و انشعاب بچه‌های هسته اولیه سازمان مجاهدین از نهضت آزادی بسیار مورد توجه است.
همان‌طور كه مجاهدین، مهندس بازرگان را پدر فكری خود می‌دانستند در عین بی‌سوادی، یك غرور دینی داشتند كه حتی در تحلیل‌های درون‌گروهی نه‌تنها روحانیت بلكه مهندس بازرگان را نیز عقب‌افتاده می‌دانستند و شرایط حساس مبارزه نیز به‌گونه‌ای بود كه روحانیان در مورد مسائل اعتقادی آنان زیاد حساس نمی‌شدند. در واقع انتقادات مهندس بازرگان از روحانیت و عقاید شیعی و ارائه كتاب‌هایی نظیر «راه طی‌شده» كه بیشتر به مسائل اعتقادی التقاطی پرداخته‌اند و خود را در همه مسائل از جمله مطهرات صاحب‌نظر می‌داند و فكر می‌كند می‌شود در باب فقه به‌راحتی صاحب‌نظر شد همه و همه موجب شد كه منافقین نیز به‌راحتی خود را بی‌نیاز از روحانیت و مرجعیت احساس كنند. می‌دانید در ابتدای امر هركسی كه سمپات سازمان می‌شد باید كتاب «راه طی‌شده» را می‌خواند. در آن كتاب هم حدود دویست سؤال مطرح شده بود كه باید فرد به آن‌ها پاسخ می‌داد. این روش و الگو سنت‌شكنی در اصول اعتقادات و فقه روشی بود كه از مهندس بازرگان گرفته بودند.
روشن‌فكری دینی دو نحله دارد. یك نحله‌اش این است كه بعد از پیروزی انقلاب، حضرت امام، اسلام ناب محمدی(ص) را عرضه كردند و عجبیب‌تر آنكه اسلام آمریكایی را هم در مقابل آن قرار دادند. ایشان فرمودند این اسلام ناب محمدی(ص) است بدون هیچ‌گونه غل و غش. یك اسلام دیگر هم هست كه در واقع همان اسلام شیوخ درباری و مرفهین بی‌درد است. یعنی همان اسلام التقاطی. حضرت امام تك‌تك آیتم‌های هر دو را به‌خوبی و روشنی مشخص كردند. عده‌ای بدون هیچ‌گونه ادعا به این حقیقت پی بردند. شاگردی ایشان را بر خود لازم دانستند و در این خط قرار گرفتند. به جبهه رفتند، شهید و جانباز شدند، مسئولیت گرفتند و اكنون هم با اخلاص هرچه تما‌م‌تر مشغول كار هستند. به یاد دارم حدود یك سال از انقلاب سپری شده بود و با آقای شریعتمداری عازم دفتر سیاسی سپاه بودیم. به ایشان گفتم: اگر امام نمی‌آمد و انقلاب نمی‌شد آیا ما غیر از همین حرفی كه منافقین می‌زنند چیز تازه‌ای برای عرضه كردن داشتیم؟ ایشان هم گفت: به خدا نه. امام مرزها را مشخص و اسلام ناب محمدی(ص) را تعریف فرمودند. برای تعارض با آن اسلام آمریكایی را مطرح كردند. افراد هم دو شاخه شدند. یك عده تعهدشان را نسبت به اسلام واقعی احساس كردند و عده دیگری كه می‌بایست خود را با سواد نشان می‌دادند آمدند شیر بی یال و دم و اشكم درست كردند و گفتند اسلام اگر این قسمت‌ها را هم نداشته باشد مهم نیست. به خاطر اینكه اندیشه‌های خودشان را به‌زور با اسلام مخلوط كنند و بگویند ایهاالناس! ما مسلمانیم. درصورتی‌كه امام فرمودند دین خود را باید از حوزه بگیرید. آن هم با تمام ملاك‌ها و معیارها. هركسی بخواهد بدون آگاهی جامع به عرفان و فلسفه اسلامی مدعی مسلمان بودن بشود چاره‌ای جز مثله كردن اسلام ندارد. بنابراین روشن‌فكر مسلمان امروزی به معنای واقعی آن كسی است كه تسلیم خط امام باشد. چون ارزش‌های خط امام در پیروزی انقلاب اسلامی، در تداوم انقلاب، در اثرات جهانی كه حركت انقلاب ایجاد كرده و تطابق آن با اسلام ناب محمدی(ص) كه امام منادی آن بودند نشان می‌دهد اگر مورد قبول واقع شود درست است وگرنه اندیشه‌های لیبرالی، افكار التقاطی یك اسلامِ مثله‌شده است كه هیچ دردی از روشن‌فكر امروزی دوا نخواهد كرد. شخصی كه می‌گوید ما اصلاً فلسفه اسلامی نمی‌توانیم داشته باشیم شخصی است كه نمی‌تواند در خصوص فلسفه اسلامی صحبت كند چون اطلاعات مربوط به آن را ندارد. پس از همان اول عنوان می‌كند كه ما فلسفه اسلامی نداریم تا بتواند راحت از كانت، ماركس و پوپر حرف بزند. از ابتدا این‌گونه نبود كه بعضی جریانات بگویند ما چیزی به نام وحی نداریم. این نتیجه‌گیری پس از سال‌ها دوری از معیارهای اسلام ناب محمدی به تعبیر امام رخ می‌دهد.
بی‌سوادی، ناآگاهی، نداشتن معلومات و تعهد به اسلام، انسان را به سمت یك اسلام مثله‌شده غربی هدایت می‌كند به همین دلیل است كه مثل منافقین در ظاهر ادعای مسلمانی می‌كنیم ولی زیارت وارث برای مسعود رجوی و مریم رجوی می‌سازیم.
من مهم‌ترین مشكل سازمان در سال‌های بعد از انقلاب را عقب‌ماندگی آن می‌دانم. این جریان یك عمر ادعای آن را داشت كه ما نوك پیكان مبارزاتی قرار داریم، مقداری هم زمینه‌های اجتماعی طرف‌داری مردم را در قبل و آغاز انقلاب داشت ولی خط امام با همه ویژگی‌هایش آمد و با معرفی اسلام ناب محمدی مردم را در مسیر حركت انقلابی انبیا قرار داد و سازمان از این حركت جا ماند. مسعود رجوی پس از آزادی از زندان كسی نبود. یك‌سری تبلیغات صورت گرفت و او چهره شد. گفتند ما تشكیلات داریم، دارای سازماندهی هستیم و از این‌جور حرف‌ها. درصورتی‌كه هیچ‌چیز نداشتند. یك فرهنگ هم‌زبانی با توده مردم در رابطه با اعتقاداتشان نمی‌توانستند ارائه بدهند. آن‌وقت می‌گفتند ما بهترین تحلیل‌گر مسایل اعتقادی و اسلام هستیم. باور آن‌ها این بود كه خط امام یك دولت مستعجل خواهد بود و به‌زودی امام از اریكه قدرت می‌افتد و ما همه‌كاره انقلاب خواهیم شد. ما فرض می‌كنیم تحلیل‌های سطحی آن‌ها درست بود. اما سازمان مجاهدین حتی یك صبر انقلابی یك‌ساله هم نداشت. به‌فرض بر مبنای ادعای منافقین راه آن‌ها درست و راه امام و مردم نادرست بود. آیا این درستی راه نباید آن‌ها را وامی‌داشت با صبر انقلابی، غلط بودن راه رقیب بر مردم روشن شود؟ علتش هم بی‌محتوایی و بی‌برنامگی خود جریان منافقین است. آن‌ها به علت بی‌اعتقادی و نداشتن درك عمقی از موضوع انقلاب آن را مسابقه‌ای می‌پنداشتند كه در آن امام برنده و آن‌ها بازنده‌اش بوده‌اند.
مسعود رجوی خود می‌گوید: می‌خواستیم به طرف جماران راه‌پیمایی كنیم. تحلیل او این‌گونه بوده است كه یا حضرت امام اجازه راه‌پیمایی به ما می‌دهد یا خیر. اگر اجازه داد میلیشیا را حركت می‌دهیم و طبعاً مردم عادی هم به خاطر عشق به امام به صفوف ما خواهند پیوست. ما از این ازدحام جمعیت بهره‌برداری خواهیم كرد و قدرت خود را به رخ انقلابیان خواهیم كشید. اگر هم اجازه ندادند ما در بوق و كرنا خواهیم گفت كه ما می‌خواستیم یار و سرباز امام باشیم و در خدمت انقلاب گام برداریم ولی امام نخواست. آن‌وقت دیگر چاره‌ای نیست و باید به یاری خلق مسلمان مقابل حركت امام بایستیم. اما امام به ایشان می‌گویند: «شما اسلحه‌هایتان را بر زمین بگذارید من خودم به میان شما خواهم آمد.» رجوی پس از آن گفت: «امام توپ را به میدان ما پرتاب كرد و هیچ كاری نتوانستیم انجام دهیم.»
از سال 1353 ماهیت سازمان مجاهدین عوض می‌شود و آخرین اطلاعیه نظامی سازمان با سند شماره 20 صادر می‌شود. سال 58 با سند شماره 21 بیانیه‌ای دال بر اعلام موجودیت، خود را دوباره مطرح می‌كنند. این ثابت می‌كند كه آن‌ها در این چهار سال هیچ‌گونه فعالیتی نداشته‌اند. در این مدت در زندان یا ایزوله شده‌اند یا ماركسیست. بعد از پیروزی انقلاب با توجه به اینكه خودشان را تافته جدابافته می‌دانند به‌وسیله پیوندها و تعاملاتی كه با جریان‌های سیاسی پیدا می‌كنند شروع به موج‌سواری كرده و وارد مسیر انقلاب می‌شوند. تحلیل شما از این وضع چیست؟
سازمان تصور می‌كرد می‌تواند به‌راحتی موج‌سواری كند و انقلاب را پس بزند. به نظر من آمریكا هم در رأس استكبار جهانی در این قضیه مؤثر بود. آمریكا مخصوصاً پس از پیروزی انقلاب اسلامی تحلیل غلطی داشت مبنی بر اینكه می‌تواند به كمك جریان‌هایی كه در ایران وجود دارد، انقلاب را با بن‌بست و شكست مواجه كند.
البته منافقین هم خودشان را خیلی سازمانی و بزرگ جلوه داده بودند. آن‌ها به علت عدم شناخت مسائل داخلی بر این تصور بودند كه جریان‌هایی مثل بنی‌صدر، سازمان مجاهدین، چریك‌های فدایی خلق، آشوب‌های كردستان و تركمن‌صحرا و خوزستان می‌تواند سدی در مقابل حركت رو به جلوی انقلاب اسلامی ایران ایجاد كند. در عمل هم می‌دیدند كه هرچه عمر انقلاب بیشتر به جلو می‌رود جریاناتی مثل تسخیر لانه جاسوسی آمریكا را در سلطه مجدد آمریكا بر ایران به وجود می‌آورد. مشكلات بسیار زیادی روبه‌روی مقامات آمریكایی قرار خواهد گرفت. به نظر من آمریكا از جریان جبهه ملی، منافقین و كودتای نوژه و... یك تصور داشته و آن اینكه باید تا انقلاب اسلامی تثبیت نشده، آن را منهدم كند و نگذارد كه انقلاب ریشه بگیرد.
در این بستر ائتلاف رجوی و بنی‌صدر نیز به دستور آمریكا صورت گرفت. وقتی دید مجاهدین به‌تنهایی نمی‌توانند تأثیرگذار باشند و اهداف او را تأمین كنند آن‌ها را به ائتلاف با بنی‌صدر فراخواند. چون به هر حال بنی‌صدر هم با تبلیغات منافقانه و ادعای پیروی از امام رأی یازده میلیون نفر را به خود جلب كرده بود. یكی از اشتباهات فاحش آمریكا در طول دوره حیات انقلاب اسلامی تعجیل بیش از اندازه‌اش در خصوص براندازی انقلاب بوده است و بعدها هم می‌بینیم این جریان خیلی عجله دارد تا به هر شكلی با جریان‌های موازی و بعضاً متضاد هرچه زودتر انقلاب را به بن‌بست شكست بكشانند. چراكه آمریكا می‌دانست هریك روزی كه از عمر انقلاب می‌گذرد مشكلات بسیاری در آینده پیش روی خود خواهد دید.
بله، الان جریان خاورمیانه بزرگ، بالاتر از جریان شاه در حال مطرح شدن است و منافقین سعی می‌كنند به‌زعم خویش در استراتژی خاورمیانه‌ای آمریكا به‌صورت مزدور سهمی داشته باشند.
امروز حیات استكبار آمریكا وابسته به خاورمیانه بزرگ است. آن‌ها پس از مسئله لبنان و جنگ با اسرائیل نیز دست از خاورمیانه برنداشتند و این بار بحث خاورمیانه جدید را مطرح كردند. در ایران، لبنان و خلیج‌فارس شكست‌های فاحشی را متحمل شدند. فكر می‌كردند با سركوب حزب‌الله در لبنان می‌توانند منافع خود را تأمین كنند ولی در عمل نشد. خاورمیانه برای آمریكا منطقه بسیار مهم و استراتژیكی است و محور اساسی آن هم نفت و انرژی است. این حماقت‌هایی كه بوش انجام می‌دهد و بیش از پیش خود را منفور جهان و جهانیان می‌كند به علت همان ضرورت‌هاست. منافقین هم به سفارش آمریكا و بر حسب ضرورت‌ها دست به حماقت زدند و با ترورهای كور در برابر «خلق» ایستادند و به نفی اسلام تن دادند. در طول این سه دهه آمریكا می‌خواست بر حسب ضرورت‌هایی كه احساس می‌كرد از فاز نظامی مجاهدین علیه ملت مسلمان ایران بهره‌برداری كند، تا شاید بتواند این نظام را سرنگون كند؛ ولی در عمل نتوانست. یكی از این اقدامات مسئله هفتم تیر و شهادت بهشتی و یارانش است.
منافقین و آمریكا تصور می‌كردند اگر سرشاخه‌های انقلاب را از میان بردارند حكومت نوپای اسلامی ایران، تضعیف خواهد شد. اما امام خمینی واقعه هفتم تیر را یكی از عوامل تثبیت انقلاب می‌دانند. یعنی تعجیل آمریكا و منافقان در انجام هر حركت موجب تقویت و ثبات نظام می‌شد. لزوم كار سیاسی این است كه در صفحه شطرنج سیاست شما باید سیاسی فكر كنی. منافقین هم برای رسیدن به قدرتی كه آرزوی آن را داشتند؛ دست‌كم باید صبر را توشه راه خود می‌كردند. نمی‌خواهم بگویم منافقین انسان‌های خوب و شریفی هستند بلكه می‌خواهم عنوان كنم آن‌ها حتی از تاكتیك‌های سیاسی هم بی‌بهره‌ بوده‌اند. به همین خاطر در طی مسیر خود مدام اشتباه كردند تا به این نقطه ابتذال فعلی رسیدند و در این وضعیت عجله آمریكا و مزدوری چشم و گوش بسته منافقین بسیار مهم است.
یكی از بحران‌هایی كه سازمان مجاهدین در كشور راه انداخت دامن زدن اختلافات و ایجاد ارعاب و آشوب‌های خیابانی بود. در سال‌های 59-60 كه سازمان به فاز نظامی كشیده شد عده‌ای تحلیل می‌كنند كه این اتفاق می‌توانست به وقوع نپیوندد. آیا به نظر شما این كار برنامه‌‌ریزی سازمانی داشت یا می‌شد از آن اجتناب كرد؟ ضروری است گفته شود در همین ماجرا با پیكاری‌ها هم بحثی دارند مبنی بر اینكه شرایط مهیا نیست.
به نظر من منافقین ناخودآگاه به‌زور آمریكا در این جریان وارد شدند. شاید اگر به دست خودشان بود چنین حماقتی از آن‌ها سر نمی‌زد. بنی‌صدر دقیقاً نشان می‌دهد كه‌ مبتنی بر سیاست‌های آمریكا كار می‌كند. اگر سازمان توسط یك عده باشعور هدایت می‌شد به نظر من بایستی از تعارض بنی‌صدر و حكومت نهایت استفاده را می‌بردند و جایگاه خود را تثبیت می‌كردند ولی آمدند در یك طرف جریان قرار گرفتند و مضمحل شدند. عاقبت همكاری آن‌ها با بنی‌صدر با آن وضعیت اسفناك فراری شد. قصدم بر این نیست كه بگویم اگر این كارها را كرده بودند موفق می‌شدند. بلكه می‌خواهم بلاهت سیاسی آنان را بر خلاف ادعا‌هایشان، در عمل نشان دهم به نظر من فرار آن‌ها هم به دستور آمریكا بود. چون آمریكایی‌ها می‌دیدند با دستگیری بنی‌صدر و رجوی جریان‌های پیرو آن‌ها به بن‌بست خواهد رسید؛ بنابراین به خارج هدایت شدند تا به‌نوعی جریانی در تبعید تشكیل دهند. اشتباه آمریكا این بود كه نه امام را شناخته و نه تعلق امام و مردم را به اسلام و قرآن درك كرده بودند. یكی دیگر از عجله‌های حماقت‌آمیز آمریكا، جنگ تحمیلی توسط صدام بود. آمریكا می‌خواست با این جنگ و جریان رجوی و بنی‌صدر در داخل زمینه‌های فروپاشی انقلاب را فراهم آورد كه در عمل دیدیم این اشتباه آن‌ها نیز به تثبیت جمهوری اسلامی ایران منجر شد.
ببینید، خط امام، اسلام و قرآن، به‌علاوه وابستگی روش سیاسی الهی امام برخاسته از اعتقادی كه امام به اسلام ناب محمدی(ص) داشتند شرایطی را فراهم كرد تا ایشان مسئله را، بازی سیاسی‌ای كه در آن پیروز شود نبینند. این انقلاب یك انجام وظیفه بود. می‌گویند: وقتی امیرالمؤمنین علی(ع) به حكومت رسیدند عده‌ای به ایشان گفتند با معاویه ستیز مكن. پاسخ فرمودند: هرگز. اگر روش امام را در جریان‌های دیگری خارج از محدوده اسلام ناب محمدی(ص) در نظر بگیریم، می‌شود هم با آمریكا به‌نوعی بسازیم و هم ادعای انقلابی بودن داشت. گفتم كه، جریان خط امام و اعتقاد به امام را از انقلاب بگیرید، آن‌وقت من ثابت می‌كنم هر جریانی را كه دست بگذارید یا وامدار آمریكاست و یا روسیه. آمریكا از این عوامل به عنوان آلترناتیو استفاده می‌كند. یقین بدانید مسعود رجوی در همان دورانی كه با هم در زندان بودیم این مبناها را برای خودش تحلیل كرده است كه حالا دموكرات‌ها در آمریكا صاحب قدرت‌اند یا جمهوری‌خوا‌هان. همان كاری كه جبهه ملی می‌كرده است. بعد می‌نشستند و حساب می‌كردند كه مثلاً می‌شود با آن‌ها تعامل كرد و اگر جمهوری‌خوا‌هان بر مسند قدرت نشستند چه باید كرد. یعنی وقتی در یك فعالیت سیاسی ایمان و اعتقاد و عشق و ایثار ندارید روبه انحطاط می‌روید. حزب‌الله لبنان در جریان جنگ 33 روزه هیچ چیز غیر از ایمان و عشق نداشت. برای همین پیروز از میدان خارج شد. اگر می‌خواست بازی سیاسی راه بیندازد و با این و آن تعامل و گفت‌و‌گو كند تا ببیند منافعش در كجا حادث می‌شود فاتحه‌اش از همان ابتدا خوانده شده بود.
ببینید امام در شرایط پذیرش قطعنامه كه یك فشارهای بیرونی هم در آن مؤثر است چه می‌فرمایند و ذره‌ای از مواضع انقلاب اسلامی عقب‌نشینی نمی‌كنند. در جلد 20 صحیفه نور صفحه 238 پیش از گفتار مربوط به پذیرش قطعنامه می‌خوانیم: «من به‌صراحت اعلام می‌كنم كه جمهوری اسلامی ایران با تمام وجود برای احیای هویت اسلامی مسلمانان در سراسر جهان سرمایه‌گذاری می‌كند و دلیلی هم ندارد كه مسلمانان جهان را به پیروی از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نكنم و جلوی جاه‌طلبی و فزون‌طلبی صاحبان قدرت در ارتباط با مردم جهان و رسیدگی به مشكلات و مسائل مسلمانان و حمایت از مبارزان و گرسنگان و محرومان با تمام وجود تلاش نمایید و این را باید از اصول سیاست خارجی خود بدانید. ما اعلام می‌كنیم كه جمهوری اسلامی ایران برای همیشه حامی و پناهگاه مسلمانان آزاده جهان است و كشور ایران به‌عنوان یك دژ نظامی و آسیب‌ناپذیر سربازان اسلام تأمین و آنان را به مبانی عقیدتی و تربیتی اسلام و همچنین به اصول و روش‌های مبارزه علیه نظام‌های كفر و شرك آشنا می‌سازد و اما در مورد قبول قطعنامه...»
سیاست امام را ملاحظه كنید. استراتژی ایران در برابر آمریكا تغییری نیافته است. یعنی مواضع ایران به‌رغم پذیرش قطعنامه ذره‌ای تغییر نیافته است.
این هم نمونه دیگری از عجله آمریكاست. شرایطی فراهم آمده بود و آمریكا پس از قبول قطعنامه می‌خواست با یك تیر چند نشان بزند و به خیال خود كار انقلاب را تمام كند، مزدوران هم اخبار نادرستی را در اختیار آمریكا قرار می‌دادند. شرایطی كه آمریكا فكر می‌كرد دیگر سپاه و ارتش ایران تعطیل شده است. رجوی هم به نیروهایش گفت: باروبنه‌ها را ببندید كه تا چند روز دیگر همگی در كنار خانواده‌‌های خود خواهید بود. مریم رجوی شعار امروز مهران، فردا تهران سر می‌داد. سازمان خودش را با جلوه‌ای خاص به آمریكا نمایش داد و باعث شد آمریكا بر مبنای اخبار غلط این‌ها اشتباه كند و شكست بخورد. از آمریكایی كه آن‌همه سال در جریان زیر و بم انقلاب بود این حماقت‌ها بسیار بعید و عجیب است.
البته این نیروها برای آمریكا مهم نیستند. نتیجه عملكرد آن‌ها مفید است. وقتی آن‌ها اعلام می‌كنند كه ما توانایی انجام این عملیات را داریم، این اتفاقات روی می‌دهد.
من یقین دارم اگر آمریكا به آن‌ها اعلام می‌كرد كه دست از پا خطا نكنید، آن‌ها هم حركتی نمی‌كردند.
یك سازمان برای ادامه حیاتش همیشه به دنبال سوژه و دستاویزهایی است. مسعود رجوی و این تیپ از منافقین چون خودشان را بالاتر از دیگران می‌بینند می‌آیند و برای خود زیارت «امین‌الله» درست می‌كنند. رجوی خیلی دوست دارد كه نوآوری كرده باشد. این تبلیغات هم نتیجه همان كارهاست.
بحثی مطرح است كه آیا این سازمان امروز چه نقشی را می‌تواند برای منافع آمریكا در منطقه داشته باشد. شرایط كنونی خیلی فرق كرده است. مطمئن باشید كه منافقین خیلی‌خیلی كمتر از القاعده و طالبان برای آمریكا كارایی ندارند. منافقین تروریست‌هایی هستند كه بدون هیچ زمینه مردمی در سطح محدودی ادعا دارند می‌توانند برای آمریكا آدم بكشند. شنیدم دولت عراق هم می‌خواهد منافقین را از خاك خود بیرون كند. چون جنایات بسیاری هم در حق شیعیان و كردهای عراقی مرتكب شده‌اند. آمریكا به‌رغم اینكه آن‌ها را در گروه تروریستی بین‌المللی قرار داده نمی‌خواهد كه این سازمان منحل شود، پس آن‌ها را به اردن انتقال می‌دهد تا این مزدوران را همیشه در ‌‌خدمت خود داشته باشد. البته این‌ها نه سازمان‌دهی طالبان را دارند و نه توانایی سازمان‌دهی خود را. نه زمینه مذهبی دارند، نه اعتقادی، نه فكری و نه فرهنگی. فقط نقش مترسك را بازی می‌كنند. مشكل اصلی آمریكا با ایران رابطه بین مردم و دین است. بنابراین آلترناتیوی كه آمریكا می‌خواهد از آن استفاده كند بایست در وهله اول حداقل به صورت نسبی زمینه مردمی داشته باشد و پس از آن باید به یك دیكتاتوری وحشتناك ختم شود و به نظر من مردمی كه تجربه جنگ را دارند و مبارزه را از نزدیك لمس كرده‌اند محال است كه امكان چنین حركتی را به مزدوران آمریكا بدهند. هنوز جمهوری اسلامی قدرت واقعی و مردمی خود را در مبارزه نشان نداده است. این سه دهه آگاهی زیادی به مردم ایران بخشیده است. اگر آمریكا بخواهد بر ایران حكومت كند یقین داشته باشید كه حضور جریانی بالاتر از القاعده و طالبان و در ادامه كشتار مردم ایران در حد بالایی را لازم می‌داند و چاره‌ای ندارد. باید بالای بیست میلیون ایرانی را بكشد تا بتواند سلطه دلخواه خود را در این كشور پیاده كند. چون باید به سایر ملت‌ها این درس را بدهد كه هركسی رفت به دنبال اسلام، چنین عاقبتی در انتظار اوست. برای تثبیت خودش نیز ملزم به این كار است.
مردم برای انقلاب شهید داده‌اند. این تعبیر مقام معظم رهبری دقیق‌ترین تحلیل از شرایط انقلاب اسلامی است: «دشمنان می‌خواهند به ما صلح امام حسن(ع) را تحمیل كنند، درصورتی‌كه كربلاها اتفاق خواهد افتاد. دیگر صلح امام حسن(ع) تمام شده است.» شما منحنی ده بیست سال بعد از جنگ را اگر مشاهده كنید كاملاً از سوم تیرماه و ریاست‌ جمهوری آقای احمدی‌نژاد جریان روبه رشد تفكر غرب‌گرا در ایران در حال تغییر است. یعنی سرمایه‌گذاری آمریكا در تمامی این سال ها نقش بر آب شده است.
آن‌ها می‌گویند ما اشتباه كردیم كه با چنین ‌‌‌جریاناتی در مقابل اعتقادات مردم ایستاده‌ایم. ما باید بدون تعارض با دین مردم دموكراسی را در ایران تقویت می‌كردیم. دموكراسی به ‌آهستگی این اعتقادات را تضعیف می‌كرد. ما اول در پی تضعیف دین بودیم تا بعد دموكراسی را ایجاد كنیم و این اشتباه است. خط جدید آمریكا این است كه با یك جریان نفاق به‌ظاهر اسلامی ولی مبتنی بر لیبرال دموكراسی حركت خود را برای تضعیف، نظام جمهوری اسلامی به هر طریق ممكن آغاز كند.
منبع: www.irdc.ir